كاش مي شد

کاش می شد قلبها آباد بود

کینه و غمها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم بارون هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاشهای زندگی

 گم شوند پشت نقاب زندگی

 کاش می شد کاشها مهمان شوند

 در میان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

ردپای قهر و کین رنگین نبود

کاش میشد اشک را تهدید کرد

فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه ها

لحظه ی دیدار را تجدید کرد

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو، از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش میشد لحظه ها را پس گرفت

کاش میشد از تو بود و با تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش میشد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سرگردان کند

 کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند



نظرات شما عزیزان:

ف م
ساعت10:49---8 اسفند 1390
خیلی زیباست.
خسته نباشی دوست فرهیخته من.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر - کاش می شد ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 10:9 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |